[ مستند برتر ]

جایزه‌ی مستنـد بر‌تر سال

[ مستند برتر ]

جایزه‌ی مستنـد بر‌تر سال

هم‌دلی از هم‌زبانی خوش‌تر است!

پیروز کلانتری: تماشای مستندهای یک سال، درگیر شدن با امر انتخاب و داوری در فضایی دلخواه‌تر و هم‌شکل‌تر، گپ‌و‌گفت‌های با دوستان در این دوره، درک و دریافت نزدیک‌تر حرکت زیرپوستی سینمای مستندمان در احوال فعلی، پس‌زدن بعضی فضا‌ها و جریان‌ها و سوگیری به فضا‌ها و حرکت‌هایی تازه در این سینما و حس خوب سرکردن در - و همراه بودن با – فضای هنوز اصیل و سرزنده‌ی سینمای مستند امروز ایران، مرا به دل‌حرف‌ها و دل‌آوا‌هایی می‌کشاند که به‌مرور در نوشته‌هایی بیانشان خواهم کرد. در این‌جا تنها می‌خواهم با مقدمه‌ای در باب داوری، که از قرار در میان ما داوران این پروژه هم معناهای متفاوت دارد، به فیلم‌هایی که انتخاب کرده‌ام و چون و چرایی ذهنیت‌ام در امر این انتخا‌ب‌ها بپردازم.


تماشای مستندهای یک سال، درگیر شدن با امر انتخاب و داوری در فضایی دلخواه‌تر و هم‌شکل‌تر، گپ‌و‌گفت‌های با دوستان در این دوره، درک و دریافت نزدیک‌تر حرکت زیرپوستی سینمای مستندمان در احوال فعلی، پس‌زدن بعضی فضا‌ها و جریان‌ها و سوگیری به فضا‌ها و حرکت‌هایی تازه در این سینما و حس خوب سرکردن در - و همراه بودن با – فضای هنوز اصیل و سرزنده‌ی سینمای مستند امروز ایران، مرا به دل‌حرف‌ها و دل‌آوا‌هایی می‌کشاند که به‌مرور در نوشته‌هایی بیانشان خواهم کرد. در این‌جا تنها می‌خواهم با مقدمه‌ای در باب داوری، که از قرار در میان ما داوران این پروژه هم معناهای متفاوت دارد، به فیلم‌هایی که انتخاب کرده‌ام و چون و چرایی ذهنیت‌ام در امر این انتخا‌ب‌ها بپردازم.

*
داوری در عرصه‌ی قضا و ورزش و علم متکی است به قانون و قاعده و قرارداد؛ در عرصه‌ی هنر چه؟ به‌نظر می‌رسد در این‌جا قضیه کمی پیچیده است. انگار داوری هنری – در این‌جا فیلم - در درجه‌ی اول گره می‌خورد به سلیقه و علاقه و شخصیت حرفه‌ای و حتی فردی داور. از همین جاست که پنج نفر در یک هیئت انتخاب باید به هم نزدیک شوند و نقطه‌ی اشتراک پیدا کنند و نمی‌شود که امر انتخاب را دائما به رای‌گیری و اکثریت آرا برگزار کنند؛ اما داوران، گرچه بهتر است در باره‌ی فیلم‌ها با هم گفت‌وگو کنند و گپ بزنند، اما از آن‌ها انتظار نمی‌رود و قرار نیست از سلیقه و علاقه‌ی خود به‌نفع سلیقه‌ی جمعی بگذرند و در ‌‌‌نهایت اکثریت آرا - و نه اشتراک نظر - کار داوری را به انجام می‌رساند. در امر انتخاب، حضور کار‌شناسانه و اشراف به فضای جاری سینمای مستند اصل است تا در سفره‌ی پهن شده برای داور‌ها همه نوع فیلم استاندارد و خوب فراهم باشد، اما در امر داوری، اعتبار حرفه‌ای و فردی داور و سلیقه و علاقه‌ی او اصل است. برای حفظ اصالت و عدالت در یک مسابقه و جشنواره، در امر انتخاب، روشن بودن سیاست و رویکرد متولیان جشنواره و هر نهاد برگزارکننده‌ی دیگر شرط است و در امر داوری تنوع سلیقه‌ی داور‌ها حول نزدیکی کلی ترکیب آن‌ها به آن سیاست و رویکرد.
فیلمی به جان داور چنگ می‌زند و دوستدار آن فیلم می‌شود و «بعد» می‌رسد به موقعیت انتخاب آن. همین داور اگر در یک هیئت انتخاب باشد متفاوت عمل می‌کند و باید به فضای موجود موضوع رویداد، سیاست و محور رویداد، تنوع فیلم‌ها، سلیقه‌های جوراجور داور‌ها و مخاطبان، نسبی بودن حیطۀ کارش و تعامل با دیگر اعضای هیئت انتخاب توجه نشان دهد و از سلیقه و علاقه‌ی شخصی‌اش، کم یا زیاد، فاصله بگیرد. برای یک جشنواره یا مسابقه باید داور نزدیک به فضای آن رویداد انتخاب شود، اما از اینجا به بعد داور فیلمی را که دوست دارد برمی‌گزیند و نمی‌توان از او خواست که با بقیه‌ی داوران هماهنگ شود یا سیاستگزار و تحلیل‌گر و جامع ‌نگر و ملاحظه‌گر باشد. اگر داوری برای رویدادی خاص درست انتخاب شده باشد و در آن فضا آدم معتبر و موجهی باشد، نظر و رای او – هرچه که باشد – موجه است. به چرایی برگزیدن یک داور می‌تواند ایراد وارد باشد، اما به رای و انتخاب او، نه.

*
اما همین من داور شخصی‌نگر به فیلم‌های پیش رویم، در انتخاب فیلم‌هایم از این فهرست با تعارض روبرو می‌شوم؛ چرا که علاوه بر باور به شور و احساس درون یک فیلم، کلیت داشتن، انسجام، طراحی و مسیرگذاری فیلم و زیروبالا نشدن فیلم در زمان و ظرفیت درمیان گذاشته‌ی خود برایم خیلی مهم است. حالا به فیلمی برمی‌خورم که تروتازه است یا به فضایی نادیده و برانگیزنده گذر کرده و حالم را خوب می‌کند، و تازه متوجه می‌شوم که فیلم ناقص، دوپاره یا کشدار است یا در جایی کم می‌آورد یا کم می‌گذارد. در چنین احوالی من به‌‌‌ همان تاثیر اولیه و جانانه تکیه می‌کنم و فیلمی کمتر منسجم اما پراحساس و تروتازه را به فیلمی منسجم اما کم‌تاثیر ترجیح می‌دهم، چون معتقدم فیلمی که دارد کار تازه‌ای می‌کند و تاثیر تازه‌ای می‌گذارد، انرژی اصلی‌اش را خرج این شور تازه می‌کند و نمی‌تواند به کمال یا کلیت راه یابد یا کار جاافتاده‌ای – خصوصیتی درخور سالمندی و گذر زمان – از کار درآید. به‌واقع در این‌جا هم دارم از کلیت فیلم و تاثیر کلی فیلم، منتهی در بروز شور و انگیزش حسی و عاطفی - و نه تنها در فضای ساختار حرفه‌ای و امور فیلمیک – آن تاثیر می‌گیرم و در این احوال خوش، نمی‌آیم فیلم را خرد و جراحی و تکه‌تکه ‌کنم.

*
در چهار فیلم اول انتخابی‌ام، که در میان فیلم‌های دیده شده تنها فیلم‌هایی بوده‌اند که تاثیر به‌تمام بر من داشته‌اند و نقش ماندگار بر خاطرم باقی گذاشته‌اند، پیرپسر و خانه من فیلم‌های حرفه‌ای‌تر و منسجم‌تری‌اند و خوب طراحی و مسیرگذاری شده‌اند و در باره‌ی ناخوانده در تهران و بی‌بی تولدت مبارک می‌توانم اما و اگر بگذارم و بگویم می‌شد موثر‌تر و جانانه‌تر ساختشان. اما همان‌قدر کلیت دو فیلم اول و دوم درگیرم می‌کند که تروتازگی و شور دو فیلم سوم و چهارم، و هر چهار فیلم به بخشی از عقل و احساس من چنگ زده‌اند که چنین بالا نشسته‌اند.
پیرپسر (مهدی باقری) فیلم خودبیانگری مهدی باقری فیلمساز نیست. مدت‌هاست می‌خواهم این را بگویم و متعجبم که چرا این‌قدر فیلم این‌چنین دیده می‌شود و بعضی‌ها را پس می‌زند - چون از قرار مهدی باقری فیلم پسشان می‌زند- در حالی‌که قدرت و تاثیر فیلم بر من درست از همین تعارض وضعیت و احساس مهدی و خانواده‌اش مایه می‌گیرد و مهدی واقعی/ فیلمساز آگاهانه خودش می‌ماند و تغییر نمی‌کند و تاثیر نمی‌پذیرد (جز در پایان نچسب و شعاری فیلم) تا خانواده واکنش نشان دهد و خودش را بیان کند. این وضعیت، یعنی فعال کردن موقعیت خوددار و منفعل واقعیت، یکی از مهم‌ترین قدرت‌های یک مستندساز می‌تواند به‌حساب آید. با این نگاه، پیرپسر فضای حضور و خودبیانگری خانواده‌ی مهدی، در کلیتی‌ حاصل‌شده از ترکیب تک‌تک آن‌ها - و نه بیان خود مهدی – است و به این معنا و اعتبار، آن را موثر‌ترین مستند تاکنونی سینمایمان در بروز چهره‌ی خانواده‌ی ایرانی می‌دانم. پس، در این میان، مهدی باقری یک واسط و مستندساز قابل و هوشمند در راه دادن به تبارز و حضوری چنین اصیل و برانگیزنده از خانواده‌اش است و نه شخصیت اصلی فیلم. هرگز در مستند دیگری شور حضور، ذکاوت، تامل، خلوص و باور به پایداری روابط خانواده را در حضورهایی چنین درگیرکننده و ناب در برابر دوربین ندیده‌ام.
خانه من (محسن امیریوسفی) ترکیب متعادل و جذابی از حضور حرفه‌ای و در عین‌حال شخصی یک فیلمساز در یک فیلم مستند است. ترکیب موفقی از احوال درون و برون فیلمساز، پر از طنز و کنایه‌های دلنشین و موثر و‌‌‌ رها در روایت و پرداخت و تبارز احوال یک شهروند/ فیلمساز دلخور از – و در عین‌حال عجین با – زندگی و احوال این شهر. فیلمی گرم و صمیمی که به مشاهده و پرداختی سهل و ممتنع از فضای موضوعش دست می‌یابد. فیلمی که تماشاگرانی با موقعیت‌ها و درجات متفاوت درگیریشان با سینما، بهره‌ی متفاوت خود را از تماشایش می‌برند و می‌تواند همان‌قدر فیلمی برای رسانه باشد، که فیلمی برای حظّ سینمایی بردن از این تناسب و تجانس دلچسب. پیگیر نقش پنهان اما موثر تدوینگر فیلم، در جاری کردن مسیری روان و‌‌‌ رها در روایت فیلم و در تاثیر گام‌به‌گام تلخی نهفته در طنازی و شوخ‌طبعی فیلمساز باشید.
در جای دیگری گفته‌ام که چرا ناخوانده در تهران (مینا کشاورز) را دوست دارم. فیلم، احساسی زیرپوستی را درمیان می‌گذارد؛ هم در مینا و هم در جامعه‌ای که این احساس و نیاز نامانوس برایش گم و نامفهوم و دیریاب است. مینای این فیلم برایم شخصیتی است که طلب رابطه با حسیات و درونیاتی را می‌کند که در زمانه و سینمای فهم طلب و دلیل‌خواه‌مان سخت دریافت می‌شود و به الکن بودن و نابلدی در تفهیم خود متهم می‌شود. قدرت و تاثیر فیلم بر من درست در همین بیان پرشور و در عین‌حال زمزمه‌وار همین طلب کوچک و خاص – در عین دانستن این لکنت در تفهیم خود – است. فیلم از معدود مستند‌های گره‌خورده با احوال پیچیده و سر به مهر «زنانگی» است در جامعه‌ای که در مسائل مربوط به «جمعیت زنان» متوقف مانده و پا سفت کرده است. تاثیر فیلم بر من مربوط به بخش دوم و متمرکز بر حضور و مسئله‌ی مینا است و به‌این لحاظ شاید باید بر این نظر باشم که کاش فیلم تماما حول مسئله او برگزار می‌شد و این اشکال فیلم از نظر مسائل فیلمیک و بحث ساختار و انسجام، اشکال بزرگی به‌حساب آید؛ اما این هم هست که انگار فیلم دارد دستمان را می‌گیرد تا از موقعیت آشنا و عمومی آذر راضی به گریز از جامعه‌ی بسته‌ی شهر کوچک و پیوندخورده به جمعیت شهر بزرگ، به وضعیت پنهان و نادیده‌ی می‌نای تنها و درگیر با یک نارضایتی شخصی و زنانه در زندگی پیچیده، مدرن و کلان شهریمان گذر کنیم.
بی‌بی تولدت مبارک (حامد نوبری) پیشنهاد پروپیمان و جذاب مستندسازی در دل روابط و احوال جاری زندگی ایرانی – و نه همچون فعالیتی حرفه‌ای و سازمان‌یافته – را در خود دارد و اهمیت این شکل فیلمسازی در آینده‌ی سینمای مستندمان را پیش رو می‌گذارد؛ شکلی یکسر متفاوت با شمایل مثلا پیرپسر شکیل و سامان‌یافته، با لحن و تاثیری کلا» متفاوت (قیاس دو فیلم از بابت محور بودن خانواده در آن‌هاست).
فیلم در مسیر سرکردن جوانی - فیلمساز - با خانواده‌ی بزرگ‌اش، برای برگزاری جشن تولد مادر بزرگ پیر، ساخته شده و مطمئن‌ام اگر تیزهوشی و تامل تدوینگر فیلم - حمید نجفی راد - و دریافت درست او از جنس و خصوصیت تصاویر دراختیارش نبود، به این خوبی و درستی چیده نمی‌شد و شکل نمی‌گرفت. همین فضا در فیلم خانه‌ قمرخانم (آیدا پناهنده) هم هست، ولی نتیجه اصلا بداعت، طراوت، خلوص و تاثیر بی‌بی تولدت مبارک را ندارد؛ چون نشان کمی از هر آن‌چه در این فیلم هست (یعنی دلدادگی به موضوع، غلت خوردن در روابط، دورماندن از عادات مستندسازی رایج و کنار کشیدن فیلمساز برای دیده شدن سرراست‌تر موضوع) در آن یکی موجود است.
فیلم طلب چندبار دیده شدن می‌کند، نه چون پیچیده و عمیق است، درست برعکس، برای دیدن و دریافت راز سادگی و تازگی آن، اصل بودن زندگی و روابط جاری در واقعیت جلوی دوربین در برابر حضور مدعی یا مزاحم فیلمساز، اهمیت گذر زمان بر موضوع یک فیلم مستند، طراوت روابط «خودمانی» جلوی دوربین و دریافت کاری که تدوین خلاق در نقش تعیین‌کننده‌اش انجام می‌دهد، در فیلمی که قرار است روایتش پنهان عمل کند و چیدمان و تقطیع نما‌ها گم باشد و تدوین‌گر دل بدهد به منطق و لحن جریان زندگی و روابط پیش روی دوربین.
این فیلم، و ناخوانده در تهران، طلب تماشای فیلم‌های دیگر و تازه‌ای در همین فضا‌ها و احوال نادیده را در من زنده کرده‌اند.
حالا که به این چهار فیلم نگاه می‌کنم، می‌بینم سه‌تاشان – و البته تا حدودی بی‌ بی تولدت مبارک هم – فیلم‌های متکی به حضور فیلمساز یا شرح احوال عینی و ذهنی اوست؛ و نه فقط این سه فیلم که سه فیلم از چهار فیلم انتخابی بعدی‌ام (۲۱ روز و من، من ساکن سفرم و تهران، هنر مفهومی) هم، و این انتخاب ویژه خبر می‌دهد از علاقه‌ام به این نوع سینما که خودم هم در فضایش فیلم می‌سازم.
چهار فیلم ۷ تا ۱۰ انتخابی‌ام را هم دوست دارم. شاید میراحسان تعجب کند، چون بر سر فیلم او، من ساکن سفرم، خیلی با هم کل‌کل داشتیم و شاید او تا آخر هم درنیافت که حرص‌خوردن‌های من از سر علاقه‌ام به فیلم و باورم به آن‌چیزی بود که فیلم می‌توانست از کار درآید و خودشیفتگی و لجبازی او – روشن است به‌زعم من – مانع انجامش شد. ایده و دنیای زندگی روزمره و ذهنیت سیّال درگیر فیلمساز با چون و چرایی زندگی در دو شهر و ساکن عین و ذهن دو شهر بودن، انرژی‌های بسیار در خود دارد که‌گاه بروز هم می‌کند، اما در کل، اسیر آشفتگی و عدم شناخت درست خرج کردن صحنه‌ها در جای خودشان می‌شود. میراحسان مشکل تدوین فیلم‌هایش را قبول دارد، ولی معتقد است که تدوینگر قابل و خوب هم باید کنار دست او بنشیند تا تدوین مناسب و درست به‌دست بیاید. بیان حرفه‌ای حرف او می‌تواند این باشد که تدوینگر باید شور و شر و عنان‌گسیختگی ذهن و زبان او را بشناسد و باور کند تا ذهن و توانش به کمک فیلم بیاید و بدون حضور دائم می‌راحسان بر سر تدوین هم فیلم «میراحسان» ی از کار در بیاید.
فیلمی از او که در همین فضا به شکل موثرتری عوالمش را به سرانجام درست‌تری رسانده این خانه که می‌بارد است؛ ولی در من ساکن سفرم هم، با آن شروع درخشان و بارقه‌های بسیار در مسیر، شور و آشوب ذهنیتی مدام درگیر با چگونه بودن و چگونه زیستن در دو شهر و دو عالم متفاوت برپاست. می‌شود امیدوار بود که پیرانگی و فصل قرار عمر به او کمک کند تا سینمایش را مستقر کند.
در باره‌ی فیلم تهران، هنر مفهومی اصلانی هم همین احساس را دارم. این فیلم را در کنار فیلم چیغ‌اش بهترین مستند‌هایش می‌دانم، چون در هر دو فیلم، برخلاف بسیاری مستندهای دیگرش، ذهنیت فرمگرا و صناعت فرم‌دهنده به دنیای فیلمش با شور و شرری همسو با محتوا و مضمون فیلم عجین شده و عینیت یافته است. اما در این‌جا هم او خودشیفته است و برای ظرف زمانی ۸۰ دقیقه‌ای فیلمش (که این زمان طولانی، به‌لحاظ منطق و اهمیت تسلسل و تکرار در دنیای چیده‌شده فیلم، انتخاب درستی هم هست) به مسیرگذاری و طراحی بایسته‌ی کارش دست نیافته و بنای فیلم آجر روی آجر چیده نشده، بلکه چون گرامافونی روی خط افتاده، لکنت پیدا کرده و تکراری شده است.
هم او و هم میراحسان شاید بر این باورند که آن‌چه می‌کنند، روایت و جهان تازه‌ای از ساحت سینماست و ما را تماشاگران عادت‌یافته می‌دانند و مخاطبانشان را در میان فیلم‌بین‌های آینده جستجو می‌کنند. ما هم می‌توانیم از آن‌ها بخواهیم برای این ذهن و زبان متفاوت به رسانه‌ای متفاوت (مثلا ویدئوآرت) رو بیاورند تا شور و آشوب ذهنیتشان در ظرف درخور آن پیش روی تماشاگری آشنا و مانوس قرار گیرد. به‌هرحال و در هر وضعیتی حضور این دو آدم گردن‌کلفت تئوریک و ذهن‌پرداز در عالم عیان تصویر و فیلمسازی، برای خودشان و ما پیگیران سینمای مستند مفید و مغتنم است.
۲۱ روز و من شیرین برق‌نورد فیلمی موثر و درگیرکننده است، دنیای زنانه و تازه‌ای در مستندسازی ماست و ما را به زندگی و دنیای طیف مهم و نادیده‌ای از جامعه پیوند می‌دهد. این همه و خصلت به‌بار نشسته‌ی خودبیانگری فیلمساز، لحن متین و زمزمه‌وار روایت او و قدرت پرداخت فیلم باعث شده دوستش داشته باشم. مشکل من با فیلم، نوع حضور و طرح مسئله از سوی شیرین است. آن‌چه که در باره‌ی مینای فیلم ناخوانده در تهران می‌شنوم که نمی‌تواند خودش را بیان کند، احساسی است که من در برابر شیرین این فیلم دارم. اغلب با منطق و ذهنیت کلی و دلایل شیرین برای ابراز تردید و‌گاه یقین‌اش به بچه‌دار شدن طرف می‌شوم تا این‌که به کنه وجود و احساس فردی و خاص و درونی‌اش گره بخورم و طعم و شور رابطه با آدمی یکه در جانم بنشیند. با این و آن سرکردن و پاسخ خود را در حضور و گفت‌وگو با دیگران یافتن را دوست و باور ندارم؛ شاید چون معتقدم که باید در این مواقع حجاب آن‌چه دیگران می‌گویند و می‌طلبند را پس بزنیم و به درون و خود خودمان رجوع کنیم و جواب را در آن لایه‌های گم و پنهان وجودمان پیدا کنیم. فیلم شیرین از فیلم همسو و نزدیک به دنیایش – ناخوانده در تهران – فیلم منسجم‌تری است و نشان از فیلمسازی حرفه‌ای‌ تری دارد، اما من آن حضور سایه‌وار و در رفت‌و‌آمد و کم‌گو و زمزمه‌گر مینا در آن فیلم را بیشتر خودبیانگر می‌دانم تا حضور عاصی و پیگیر جواب روشن و در گفت‌و‌گوی دائم با این و آن شیرین را در این فیلم؛ شاید چون معتقدم در اکنون این جامعه، جواب حاضر و روشنی برای این دغدغه‌ها و دلشوره‌های هستی‌شناسانه‌ی زنانه _ آن هم در برابر دوربین! – وجود ندارد و در احوالی این‌چنین شاید بهتر این است که خودمان را خوب خالی کنیم، تا این‌که در پی آن باشیم که از رابطه و جوابی پر شویم و به مقصدی برسیم.
اسکورپیو (فریده صارمی – امید هاشملو) هم فیلمی است که دوستش دارم؛ به‌خاطر تعریف و تاثیر درستی که در لحن و زبان و فضای فیلم از رابطه‌ی یک نسل جوان موسیقی دوست در جستجویش برای پیوند خوردن به نسل جوان موسیقی دوست روزگاری دور و دیگر وجود دارد. فیلمی‌‌‌ رها و راحت که قرابت موضوع و جستجوکننده‌ی موضوع را پیش رو می‌گذارد و همدلی آن‌ها و شور جستجو در آثار و آرشیو و زندگی آن دنیا و روزگار دور در همه جای فیلم پیداست. فیلمی گرم و صمیمی، هرچند ناپخته و کمی چغر در سامان دادن به دنیای فیلمیک‌اش؛ و شاید هم بی‌دغدغه‌ی ناآزمودگی‌ها و نابلدی‌هایش.

*
نگاه می‌کنم و می‌بینم از انتخاب‌ها و از نوشته‌ام راضی‌ام. شادم که گرایش‌ام به سینمای خودبیانگر – و در عین‌حال روایتگر -، نگاه به تک‌تک آدم‌ها و نه کل جامعه، درمیان بودن فیلمساز در فیلم و پیوند زندگی سینمای مستندی فیلمساز با زندگی جاری در جلوی دوربین، هم در آن انتخاب‌ها و هم در این نوشته جا باز کرده است. این دستامد در این وانفسای گرفتاری‌های عینی و مشغله‌های جوراجور ذهنی از سرم هم زیاد است!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد