سحر عصرآزاد: مستند این فیلم نیست
ساختهی مشترک جعفر پناهی و مجتبی میرتهماسب روایتی است از یک روز زندگی
فیلمسازی محکوم به سکوت که برای حرف زدن به زبانی دیگر تلاش میکند.
هرچند
حکایت آنچه بر پناهی رفته و پیامدهای آن بر زندگی شخصی و حرفهایاش،
حکایتی ناآشنا نیست، اما این فیلم مستند یک امتیاز مهم دارد که متکی بر این
پیشینهی دامنهدار در اذهان عمومی نیست و به گونهای مستقل سئوالهای
ذهنی مخاطب خود را پاسخ میدهد تا بتواند با این اثر ارتباط برقرار کند. به
همین دلیل است که از ابتدای فیلم تلاش میشود بهگونهای موجز موقعیت
فیلمساز، شرایط نامعلوم محکومیت او و محرومیتهایش در گفتوگوهایی با
وکیلاش، رخشان بنی اعتماد و مجتبی میرتهماسب برجسته شود تا فیلم بتواند
به شکلی مستقل گویای موقعیت شخصیت محوری باشد.
فیلم روایتی است مستند-
داستانی از یک روز زندگی این فیلمساز که انتخاب خاص این روز به گونهای با
درام درونی و تم اثر همساز شده؛ یعنی روز پرمخاطرهی چهارشنبه سوری، روزی
که سمبل یک جشن ملی و البته نمادی از جوش و خروشهای درونی جامعه در مقاطع
مختلف هم هست. به این ترتیب فضاسازی به گونهای انجام شده که شکلگیری
موقعیت تنهایی فیلمساز در خانه منطقی جلوه کند، که بیرون رفتن بقیهی افراد
خانواده و همچنین روحیهی گریز از جنجال و شلوغی او این وجه واقعی را به
تنهاییاش داده است.
انتخاب این روز کمک کرده تا تنهایی فیلمساز به
واسطهی یک وجه دیگر هم نمادین جلوه کند، آن هم اینکه در چنین روزی
معمولاً همهی خانواده - جز افراد پیر و بیمار که در خانه میمانند- بیرون
میزنند. به این ترتیب فیلمساز بدون آنکه خواسته باشد وجه اجباری این تنها
ماندن را به واسطهی انتخاب این روز برجسته کرده که البته فضاسازی به
واسطهی صداهای انفجاری که از بیرون میآید و آن پایانبندی زیبا از دیگر
کارکردهای انتخاب روز واقعی چهارشنبهسوری هستند.
حالا با فیلمسازی سر و
کار داریم که علیرغم روحیه واقعیاش - ماجراجویی و نگاه جستجوگر یک
فیلمساز- باید در کنار حیوانات خانگی بماند، از پشت پنجره و گوشی موبایل
نظارهگر چهارشنبه سوری باشد و ارتباطش با جهان بیرون از طریق لپتاپی
باشد که مرتب به سایتهای فیلترشده برمیخورد. اما این تنها موقعیت اولیه
است و درام از جایی برجسته و بیرونی میشود که او تصمیم میگیرد با تصویری
واقعی از محدودیتها و نبایدهایش، دست به یک کنش نمادین بزند. او هرچند
نمیتواند بنویسد، کارگردانی کند و حرف بزند، اما میتواند فیلمنامهاش را
بخواند و بازی کند آن هم در محدودهی فرش سالن پذیرایی که تبدیل به لوکیشن
اصلی قصهاش میشود.
از سکانسهای تاثیرگذار این مستند باید به
صحنههایی اشاره کرد که او با انرژی و هیجان سعی میکند موقعیت و فضا را با
امکانات موجود برای مخاطبش تصویر کند و جملات فیلمنامه و تصاویری از
لوکیشن واقعی مکمل هم میشوند تا به بهترین وجهی موقعیت دختر اصفهانی که به
خاطر قبول شدن در رشتهی هنر از سوی خانوادهاش در خانهای محبوس شده، با
یک قرینهپردازی ظریف به مخاطب انتقال پیدا کند. هرچند در میانهی کار به
یکباره هیجان فیلمساز با گفتن جملهی "اگر قرار بود فیلمنامه رو بخونیم که
فیلم نمیساختیم" فروکش میکند، اما واقعیت این است که حس و انگیزهی درونی
به مخاطب منتقل شده است.
در ناتمام ماندن کار فیلمبرداری هم موقعیت
چهارشنبه سوری نقش مهمی دارد، چراکه میرتهماسب عجله دارد زودتر به سراغ
پسرش برود که با کلی مواد آتشزا قرار بوده به آتشبازی برود و اینجاست که
صحنهی جادویی تداخل تصویر دو دوربین (دوربین حرفهای میرتهماسب و دوربین
آیفون پناهی) لحظهای نفسگیر را ثبت میکند که به تدریج تصاویر بر هم
منطبق میشوند و آن جمله کنایی میرتهماسب که تصویری بماند برای یادگاری از
او!
در این فیلم مستند- داستانی هرچند موقعیت و شرایط پیشبرندهی یک
درام درونی از زندگی این فیلمساز است و در بزنگاههایی این درام بیرونی شده
و بیشتر خودنمایی میکند، اما واقعیت این است که دستمایههای موجود در
محدودهی این روایت آنچنان مستعد هستند که میتوانند به خودی خود وجوه
مختلفی را تامین کنند.
به عنوان مثال رسوب تلخی حاکم بر این موقعیت
وقتی عمیقتر میشود که یک طنز ظریف به واسطهی حضور سرایدار ساختمان وارد
موقعیت شده و همراه با نگاهی از بیرون میتواند فضا را تلطیف کند و در عین
حال نگاه انتقادی حاکم را به لایههای درونیتر ببرد. همانطور که حضور آن
حیوان خانگی که معلوم است پناهی دل خوشی از آن ندارد، اما مجبور به همجواری
با او شده، میتواند به اجباری بودن وجوهی ناخوشایند دامن بزند.
مستند- داستانی این فیلم نیست
فیلمی است که توانسته با انتخابهای هوشمندانه و بهره بهجا از موقعیت و
امکانات موجود در آن، رابطهای مستقل از حاشیه و متن موجود با مخاطب اثر
برقرار کند که یک امتیاز مهم برای چنین فیلمی است.
این نوشته ابتدا در سایت خبرآنلاین و رای بن مستند منتشر شده است.