احمد میراحسان: شیرین برق نورد، روزهای پیش از یک عمل جراحی زنانه _ برداشتن فیبرون از رحم _ را به زمینه فیلمی مستند و خودبیانگر مبدل کرده که به او و ما امکان میدهد مشغله بچه دار شدن یک زن در حالی که همسرش شدیدا با آن مخالفت میکند و واکنش یک فضای خانواده ایرانی درباره بچه دار شدن و نشدن یکی از افراد خانواده، روحیه شکننده خود شیرین و فکرها و پرسشهایش را با ما در میان میگذارد. فیلم آرام پیش میرود و با پیشروی خود ما را با ناگفتهها، حسها و رنجهای درون و بغضهای آدمهایش روبرو میکند. فیلم به هیچ تراژدی بزرگ و یا رخداد عجیب و غریبی نمیخواهد اشاره کند. اتفاقا عمل فیبرون هم عمل پیچیده و خطرناکی نیست و با غدد بدخیم تفاوت ماهوی دارد. پس چه عنصری این اثر را قابل توجه، گرم و نافذ کرده است؟ به نظرم عریان کردن و نمایش بدون نمایش و تصنع روح یک زن جوان ایرانی، محیط زندگی او، حالت درونی و حس و حالش. فیلم نمیخواهد داوریهای خیلی نخ نما و پر ادا یک روشنفکری متظاهر و قاعده ستیز را به نمایش بگذارد و با سو گیری و پیشداوری علیه عادت و سنتهای ایرانی در مورد بچه دار شدن برخورد کند.
نکته دیگر، گزینش رسا و گویای صحنهها و لحظههای زندگی روزمره و تک گفتارهای بسیار مناسب در جاهای درست فیلم از سوی خود شیرین برق نورد است. او با صمیمیت فیلم را در آغاز شروع میکند و موضوع فیلم را با ما در میان میگذارد و آرام آرام ما را وارد فضای ذهنی خود فضای زندگی خود و مناسبات خانوادگیاش میکند، به ما اجازه میدهد با محمدرضا بدون پیش داوری روبرو شویم. او هیچ جا مستقیم و آشکار خود را در قالب یک مطالبه کننده بچه و عامل کشمکش با محمدرضا نشان نمیدهد، اما هرچه فیلم پیش میرود، به طور زیرپوستی ما شاهد این کشمکش برای بچه دار شدن و دغدغههای شیرین هستیم. جایی که بحث تغییر عقیده درباره بچه دار شدن در آینده است او به محمدرضا که زمان ۵ سال آینده را پیش میکشد با لحنی گلایهمند و کمی معترض میگوید ولی ۵ سال دیگر من ۴۰ سال دارم. این دغدغه کنار این ایده که مردها تا هشتاد سالگی میتوانند بچه دار شوند اتفاقا در پشت روابط ساده، دغدغههای حاد و بلاتکلیفی شیرین را معنی میکند. نماهای ساده و ثابت و تدوین سلیس و بدون لکنت و ریتم خوب فیلم و طراحی آن چشم گیر است.
دشوار است که فیلم بد بسازی و مدام با فیلمهای خوبی روبرو شوی که نمیتوانی جلو خودت را برای ستایششان بگیری و خود را ناگزیر میبینی بیپرده پوشی و خویشتنداری آنها را تحسین کنی.
حالا یکی دیگر از آن لحظه هاست، دارم فیلم ۲۱ روز و من را میبینم، کار شیرین برق نورد. چه فیلم روراست و روان و خوبی در آمده، هیچ لحظهای از فیلم نیست که از آن جدا شوم. فیلم ساده، بسیار بیدروغ و پر از حس و حال است و دقیقا فاقد همان چیزی است که اغلب عیب فیلمهای من شمرده میشود، یعنی غریزی بودن و ثبت بینقشه زندگی روزمره!
فیلم طراحی خوبی دارد و چفت و بستی صحیح آن را شکل داده. هرچند من هرگز این انگ غریزی بودن را پیش خودم نپذیرفتهام. نه اینکه همان نکتهای است که سالها منتقدان ژورنالهای ما درباره سینمای کیارستمی گفتهاند. بلکه بیشتر از هر چیز آنکه خودم خندهام میگیرد. در این داوری غریزی بودن چقدر تحت تاثیر یک درک کلیشهای رسانهای و تعاریف کتابی است. وقتی فکر میکنم میبینم غریزی آن چیزی است که در پی یک واکنش ناخودآگاه و خود به خود در پی کد گذاری در نطفه یک موجود برای رفع سائقهای او، نیازهای اولیه حیاتیاش پدیدار میشود. جز این هرچیزی درباره غریزی بودن یک بیان شلخته و غیرواقعی است. نظیر اینکه بگوییم این تصویر، خود واقعیت است و عکاس کاری برای آن صورت نداده. این حرفی غیرعلمی و غیرواقعی است. هیچ تصویری در واقعیت وجود ندارد و خود واقعیت نیست. همه تصاویر اساسا چیزی آفریدهاند.
انتخابهای فیلمی مثل ۲۱ روز و من انتخابهای درستی است. رساست. ساختمند و موثر است. اما انتخابهای یک فیلم بد هم به این دلیل بد نیست که غریزی است، چون غریزی نیست، انتخاب است. پس نمیشود» غریزی بودن» را دلیلی بر بدی فیلم دانست. باید گفت طراحی آن چرا بد است، آیا تاثیر ندارد، آیا تصنعی و باور ناپذیر است آیا اشتباهی و بیهدف است و درست همین جاست که من آن داوری درباره غریزی بودن فیلمم را نمیپذیرم. نه به سبب ناخوشایند بودنش بلکه به خاطر آنکه خوب میدانم به شیوه خودم درباره هر صحنه و ثبت رخداد و ساختن آن فکر شده است. این طراحی تابع زندگی روزمره است نه آنکه به صورت بروی دنباله روی زندگی روزمره و ثبت بیهدف آن باشد. مثالی از طراحی» من ساکن سفرم» میزنم:
فیلم میخواهد در فضای دو شهری که در آنها زندگی میکنم، طی رویدادهای زندگی روزمره و کاملا به صورت یک سفر درون شهری بین شهری به نمایش بگذارد. ایدهام آن است که لاهیجان اتفاقا بر عکس کلیشه شهر عقب مانده و خسته کننده و لخت و در خود فرورفتهای نیست، شهر کوچکی است که فضای بستهاش مربوط به ممانعتهای بوروکراتیک جهت کار فرهنگی است و وجود افق عمودی! که نوع اداره شهر ایجاد میکند و تهران باز برخلاف کلیشه با وجود آنکه شهر ظاهرا رنج آور، زشت و آزار دهندهای است اما یک افق باز در مورد مهمترین جنبه حیات اجتماعی انسان یعنی امکان تحقق خود به طور نسبی بسیار آزادتر از شهر کوچک پر از ممانعت و ممنوعیت هاست که آدمها را افسرده میکند. تهران هم را نمیخواستم، پاریس نشان دهم، پایتخت فرهنگی تهران من پر از نابجایی، دردسر، اغتشاش، مشکل در مورد کارها و وارونگی است. در پی قرار تصویربرداری به سراغ فرهنگیترین مجموعه سینمایی میروی، ولی با بهانه روبرو میشوی به فیلمخانه در پی تصویر انقلاب میروی، در اتاق موویلا میگویند فیلمهای دیگریهم هست. (البته من در میان همه آنها خودم گفتم باد جن را بگذرند زیرا با نقشه وجود یک لایه نامعقول در تهران هماوا بود.)
چگونه ممکن است بدون طراحی شما در میدان آزادی، صحنه دعانویسی را بازسازی کنی. در خیابان، فالگیر را بسازی، به پرندههای فال حافظ سر بزنی و در آمیختگی دعا و مذهب و خرافه و یکی شدن این پدیدههای متفاوت را تماشا کنی شهری که خانمهای آلامدش هم از ته دل به نذر اعتقاد دارند و در عین حال پایتخت مدرنیزاسیون ماست.
چگونه بدون طراحی میتوانی به میدان بهارستان، محل ثبت و آرشیو تصاویر مدرنیزاسیون سر بزنی، آن مرد ترک را پیدا کنی و درباره بمباران مجلس دکتر فاطمی صحبت کنی. چگونه میشد به خیابان تساهل و تسامح و بناهای تاریخی نشانه این تسامح انقلاب آزادی خواهانه مشروطه و امروز آن اشاره کنی. چگونه آن پرندههای میدان آزادی و پرندههای رها شده در فضای اتاق خانه سنتی لاهیجان میتوانست متولد شود؟
و لحظه لحظه فیلم این است که وقتی میگویند فیلمم طراحی ندارد به نظرم داوری اشتباه آمیزی است، تنها متوجه تمایز معنای شیوه کاملا متفاوت طراحی فیلم برای من نسبت به کلیشههای رسانهای نمیشوند شیوه طراحی فیلم من عمیقا میخواهد خود وارد زندگی روزمره محو کند. و من معتقدم اتفاقا زندگی روزمره را چنان به دست میآورم که به نظر میرسد فیلم غریزی ساخته شده و همین افرادی را به خطا میاندازد که کم کم ذهنشان به قواعد و احکام تولید رسانهای عادت کرده و طراحی را همان طراحی که خود را در فیلم وانمود میسازد درک میکنند. در حالی که طراحی چنان است که تو بدون هیچ فکری راه افتادهای و هرچه را که دمدستت بود گرفتهای. همسایهها، آن پسر با کت قرمز پیمان و مسجد اکبریه، نیما و ماجرای تئاترش! اما هیچ یک از اینها بدون طرح قبلی و فکر شده رخ نداده، هیچ یک برای همین با اشتیاق به داوری و تلاش شریفی که منتقدان فیلمهایم در اغلب مواردبه خرج میدهند تا فقدان طراحی و ساختار را در فیلمم اثبات کنند گوش میدهم اما چون خود به کار واقفم. هرگز اینها را باور نمیکنم. البته ضعفهای فراوان درازگویی، ضعف تدوین وگاه امور فنی صدا و فیلمبرداریهایی که خودم میکنم و … بدون تردید واقعی است. برای همین میگویم چه دشوار است آدم فیلم بد بسازد و ناگزیر باشد صمیمانه حسش را درباره فیلمهای خوب دیگران که فاقد این رهاشدگی یا نقص فنی با هم است بنویسد. زیرا اولین پرسش خواننده آن است که اگر اینها خوب است چرا خود این گونه فیلم نمیسازی!
من دارم فیلم ۲۱ روز و من شیرین برق نورد را تماشا میکنم. دارم از فیلم لذت میبرم. همان گونه که از فیلم خودم لذت میبرم.
این نوشته ابتدا در سایت ومستند منتشر شده است.